با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
دوستان این وبلاگ که بکان وب دو است با بوکان وب فرق داره و این وبلاگ فقط برای متن است و در مورد هیچ عکسی نیست من توی این وبلاگ در مورد هر مطلبی میزارم و از شما هم میخوام که اگر در مورد چیزی میخواید درخواست کنید در کمترین وقت اونو تو وبلاگ میزارم
لحظات خوشی را برایتان ارزو دارم
دلم میخواست یکی رو داشتم بعضی وقتا که مردم خستم میکنن میومد کنارمو دستاشو می گذاشت دوطرف صورتم زل میزد تو چشام میگفت ؛ بیبین ..تو من و داری …..
:: ::
وقتی زنی دیوانه وار باتو بحث میکنه خوشحال باش…!! چون سکوت زن, نشانه پایان توست…!! :: ::
میدانم ؛ دیگر برای من نیستی ! اما …. دلی که تنگ باشد این حرفها را نمیفهمد :: ::
دوست داشتن خوبان همیشه گفتنی نیست… گاه سکوت است و گاه نگاه و گاه یک پیام… :: ::
مــــا قشنگـــ ترین ضمیـــر میشـــد :اگـر میمانـــدی. . .
:: ::
دکتر راست می گفت ؛ که “روی” ، برای ِ سلامتی ِ مو مفید است .. از من که روی برگرداند ، موهایم ، همه سفید شدند !!!
:: ::
مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویسـم یـکی بـــود ، یـکی … بـی خیال……..!! خــلاصـه اش میشود اینــکـه : دوستـت دارم ، لعـنتـی . . . !
:: ::
دندانپزشک آخرین دندان گرگ را کشید! نگاهی به صورت گرگ انداخت و پوزخندی زد گرگ زیر لب گفت:بخند……. اینست عاقبت گرگی که عاشق گوسفندی شده باشد! :: ::
پاهایـم را کــه در آب میزنـم ، ماهــی ها جمـــع میشـــوند ، شــــاید اینهــــا هــم فهمیــده اند کــه یک عمــره طعمـه ی روزگــار بــوده ام !
:: ::
عاشقت می شوم دقیقه ای ۸۶ بار !!!!!!
:: ::
چه قدر تلخ شده ای … آنقدر که حتی وقتی صدایت را می شنوم احساس می کنم … دیگر دلم برایت نمی لرزد…
:: :: نیت میکنم و صدایت میکنم با جواب تو فال میگیرم اگر گفتی “بله ” روز خوبی خواهم داشت اگر گفتی “جانم ” تمام خوبیها را برای تو میسازم
:: ::
تنــها یک عاشــق میفهمـد تفـــاوت میــانِ آغــوش نـرم و آغــوش اَمــن را..
:: ::
هزار بار گفته ام اگر قدرتش را نداری مرد باشی دورِ سه چیز را خط بکش زن عشق مستی
:: :: خیلی ها مترسک رو دوست ندارن چون پرنده ها رو میترسونه. اما من دوستش دارم چون تنهایی رو درک میکنه..
:: :: چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه ! چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه ! چه معنی داره تو این دنیا آدم ها یک روز بیان و یک روز برن ! چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها اینقدر تنگ باشه ! اصلا چه معنی داره تو این دنیا دل بعضی ها از سنگ باشه !
:: ::
دوسـت دارم این رو نوک پنجـه بلند شدن ها رو و بوسـیدن لب های تـــو را همان لحظه هایی که تو یک عالمه مـَـرد می شی و مـن یک عالمه زن !!
:: :: لحظه ی قشنگیه وقتی صبح با نوازشِ دست های کسی از خواب بیدار می شی که دیشب هزار بار بهش گفتی : دوست دارم ولی اون تا خود صبح کنارت بیدار بوده و تو رو نوازش می کرده … ! :: ::
به سلامتی اونایی که هزارتا خاطرخواه دارن ولی دلشون اسیر یه بی معرفته!
:: ::
مثـل ِ این صدا خفـــه کن ها میمونه که میـذارن سر هفت تیـــــــــر ! خیانت رو میگم … بی صــــدا می کشتت ..
:: ::
گاهی عکسی را می سوزانیم گاهی عکسی ما را می سوزاند گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم گاهی سالها با یک عکس زندگی می کنیم..! :: ::
گــریان شده دلـــــم…. همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز… پا به زمین می کـــوبد… تـــو را میـــخواهد…. فقط “ تـــــــــو ” را…
:: :: زنـــــها مثل ســـکوت هستند… با کوچکترین حـــــرفی میشکنند…! مًــــردها مثل « باران بهاری » هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود…!
:: :: گفتند حکم؟ ورق دست گرفتیم و خندیدیم قرار شد حکم دل باشد…تمام سر ها دست تو بود روزگار دست از ما گرفت…دو به دو، دل دادیم زندگی آس ِ مان را برید دو به تک باختیم بازی روبروی چشم های تو عاقبت ندارد…..! :: :: ۱ …۲ … ۳… آمـاده ایـــد!؟ چیک ….. لای عکسها دنبال عکسمان میگردم .. همان دیگر .. همان که .. یادت نیست؟! مگر میشود؟! فراموش کرده ای؟! اینجاست .. پس تو کجایی؟؟!! نیستی چرا؟! عکسمان که دونفری بود! میبینی گلم .. عکاس از منو تــو فاصله را بهتر میفهمد .! :: :: تکثیر شده ام در این شهر؟؟ یاقلب توست که مدام شعبه های جدید افتتاح میکنند؟ این روزها… جمعیتی مخاطب حرفهای عاشقانه ات شده اند..!!! :: :: چی بگم ؟؟؟؟؟ …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. …. کی به غیر از تو می دونه این نقطه ها چقدر حرف تووشونه. . . که واسه
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نش
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در
قلبتو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود .. آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:
سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود . دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
می گویند شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...! و من یاد مردی می افتم که با ویالونش گوشه ی خیابان شاد میزد اما با چشمهای خیس...!
###---**********---###
بعضی ها گریه نمی کنند! اما... از چشم هایشان معلوم است؛ که اشکی به بزرگی یک سکوت، گوشه ی چشمشان به کمین نشسته....
###---**********---###
کار دنیا رو میبینی؟؟
اونی که دوستش داری دوستت نداره...
اونی که تورو دوست دازه تو دوستش نداری.
.. دو نفر هم که همدیگر رو دوست دارن هیچ وقت به هم نمیرسن... :|
###---**********---###
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم در ساحل کنار دریا ایستاده ای و با هوای سرد و صدای موج به خودت می ایی...
یادت میاد دیگه نه کسی است که از پشت بغلت کنه نه دستایی که شانه هاییت را بگیرد
و نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد...
###---**********---###
آمدنش را حیران بنگرم یا رفتنش را مات بمانم؟ باد آورده را باد میبرد قبول، ولی دلم را که باد نیاورده بود؟
###---**********---###
دیگران چون بروند از نظر دل بروند تو چنان در دل من جای گرفتی که جان دربدنی
###---**********---###
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟
###---**********---###
ما برنده ایم اگر لحظه های شیرین امروز را قربانی اتفاقات تلخ دیروز نکنیم پس نه در حسرت دیروز و نه در رویای فردا فقط برای امروز..
###---**********---###
دفتر شعرهایم را سفید میگذارم! " بی کسی"که نوشتن ندارد
###---**********---###
این روز هایم به تظاهر میگذرد...! تظاهر به بیخیالی، به دوست نداشتنِ "تو "... اما چه سخت میکاهد از جانم این نمایش..!!
چشم من بیا منویاری بکن گونه هام خشکید شدکاری بکن غیرگریه مگه کاری میشه کرد کاری ازمانمیاد زاری بکن اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تاقیامت دل من گریه میخواد قصه گذشته های خوب من چقدزودمثل یه خواب تموم شدن....
اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
###---**********---###
همه مدادهای رنگیم را در کودکی گم کردهام حال من مانده ام ویک مداد سیاه که با آن خورشیدی سیاه می کشم بالای آدمی سیاه رو به خانه ای سیاه تر...
###---**********---###
صدایم را به درونم می ریزم... اما شانه هایم آرام نمی شوند!
###---**********---###
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد سادگی میکند کسی که تنها ییش را ارزان میفروشد من تازه فهمیدم
###---**********---###
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
###---**********---###
منو تو قلبت نگهدار مثل شعله تو زمستون نزار از تو دور بشم باز بی تو قلبم میشه داغون منو تو قلبت نگهدار حرف من یه التماسه هیچ کسی بجز تو انگار قلبمو نمیشناسه
###---**********---###
خیانت است یا عدالت؟ نوشت دوستت دارم و برای دو نفر فرستاد.
###---**********---###
روی دست شب مانده ام، دیگر حتی خواب هم مرا نمیبرد...!
###---**********---###
کسى که مى خواهد برود فقط به دنبال یک بهانه است... واگر آن بهانه را هم نداشته باشد مى تواند از هر چیزى بهانه بسازد... از یک نگاهت، یک حرفت، حتى سکوتت
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی رو که تو رو تنهات گذاشت و رفت اما من میگم تنهام گذاشت ولی حالم خوبه فقط گذشتم درد میکنه یا میگم بهتره به جای دار زدن خاطرات کسی که باهاش بودی تجربه رو مفت نخریم که بعدش پشیمونی رو به بهای سنگین تری بخریم همش از خدای خودم میخوام که هیچ تنهایی رو تنها نزاره که به هر بی لیاقت و بی سر و پایی بگه عشقم یه روز پریسام ازم پرسید : اگه شصت ثانیه فرصت داشته باشی که باهام حرف بزنی و بعدش بدونی دیگه منو هرگز نمیبینی چی میگی؟ گفتم ۵۹ 58 57 بعدش تموم شد.
شنیدید میگن از عجایب عشق اینه که همیشه اغوشی ارومت میکنه که دلت رو به درد اورده؟ اما عجیب تر از اون اینه که چقدر زود فراموشش شد لقمه هایی که از دهن من در میاورد و تو دهن خودش میزاشت ولی به جاش تا تونست یه اشتباهو انقدر بزرگش کرد که باعث جداییمون شد. خوبه که بدونیم که اگه کسی اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بود و نتونستیم ببخشیمش اشتباه اون بزرگ نبوده بلکه قلب خود ما کوچک بوده که نتونستیم ببخشیمش اما از همه اینها که بگذریم من بهش میگم که به اندازه بزرگی دریاها به روشنی ابرها به چند رنگی دنیا به سفتی سنگ ها به اب شدن شمع ها و به حسودی تمام دوستات و ادما میخوامت دوست دارم تا کور شن کسایی که نمیتونند ببیننمون میدونی تنها چیزی که عذابم میداد چی بود؟ این بود که هر وقت بحثمون میشد با اطرافیانت و دوستات خوب بودی و با من بد همون دوستایی که تا ما با هم بودیم چشماشون درمیومد بگزریم بهش میگفتم دوست دارم میگفت حرفای تازه بزن اینا کهنه شده اما نمیدونست که یه روز دلش برای حرفای کهنم یه دره میشه ازم پرسید بعد از رفتنم گریه میکنی؟ بهش گفتم فراموش نکن به دردهای بزرگ نمیتوان گریست باید تحمل کرد و ذره ذره اب شد پرسید وقتی برم زندگیت چقدرعوض میشه؟ گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه فقط تنهاتر میشم تنهای تنهای تنهای تنها
فصل بارونی بیشه رنگ چشماته همیشه حس تازه بودن من بی نگاه تو نمی شه اگه دیروز اگه فردا اگه با هم اگه تنها با توام خود خود تو اگه حتی توی رویا نه می افتم به پای تو نه می میری برای من همیشه رد پات پیداست کنار رد پای من کاش دوباره بودن من رنگ بودن تو باشه که در بسته ی قلبم باز با دستای تو واشه باز با دستای تو واشه
تو مثله شبهای مهتابی و بارونی وقتی که نباشی دلگیرم و می دونی حرفای دلم رو با اشک تو می گفتم بارون که می باره باز یاد تو می افتم از غم منو غم تو تب منو تب تو همه بی خبرن از دل منو دل تو شب منو شب تو همه بی خبرن
فصل بارونی بیشه رنگ چشماته همیشه حس تازه بودن من بی نگاه تو نمی شه اگه دیروز اگه فردا اگه با هم اگه تنها با توام خود خود تو اگه حتی توی رویا
به سلامتی همه اونایی که اونقدر دلشون گرفته که خواب به چشماشون نمیاد ! . اونا که با اینکه میدونن طرفشون راحت راحت خوابیده ، بازم هر چند دقیقه زیر چشمی موبایلشونو نگا میکنن، . . . که شاید یه اس ام اس روشنش کنه !!!
چرا اون منو منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد اخه اون که پناه منه اون که تکيه گاه منه واسه چشماش ميميرم اخه اين گناه مگه يه روزي دستام توي دستش بود يه رو عشقم دوتا چشماش بود حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
من به تو حق ميدم اره ولي چيزي نگو تو عاشقش شودي ولي واسش مهم نبود نميتونم بگم فراموش کن منم مسل تو بودم اون وفادار نبود منم وفادار نموندم الان مدت زيادي ميگزره از قطع رابطه ولي نميدوني کي باعثه يا کدوم حادثه هستم دليل اصلي رفتنش از پيشم اما از اقدامات دارم ديونه ميشم پس عاقبت نداره درگير عاشقي شودن چه گلي به سر زدم مني که عاشق شودم مني که حاظر شودم به گزرم از همه چيز به خاطر کسيکه شود زيباتر از هر چيز پس چيزي نگو چه چيزي بگه چه چيزي نگه با اينکه ميدونم دلت واسه صداش تنگه فراموش کن کسي که هر گز به دست نمياد به دست بيار کسي که که هر گز نميره از ياد
چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد اخه اون که پناه منه اون که تکيه گاه منه واسه چشماش ميميرم اخه اين گناه مگه يه رو دستام توي دستش بود يه رو عشقم دوتا چشماش بود حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ : ﺍﻣﺸﺒﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﺒﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـﯽ ﺁﻫنگ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺎﺯﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑـﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم . . . به ﺍﯾﻨﮑـﻪ خیلی همراهم بودی . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی . . . ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ . . . لعنت به ﺍﯾﻨﮑﻪ ها . . . ﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـﺪن . . . :: :: بعضی وقتا چقد حال میده یه چیپس گنده بخری و یه ماست خامه ای . . . یه پک سیگار و یه فیلم کِر خنده و سرکاری . . . از اونا که تهش همه خوشبخت میشن و خوشحال . . . بعد زنگ بزنم بهش و بگم : همه چی آماده کردم ، شب بیداری !؟ بگه : پایه ام ، شب بیداری . . . بعضی وقتا یادم میره حتی شمارشو هم از گوشیم پاک کردم . . . :: :: تو را مثل قانون . . . کسی رعایت نمی کند ؛ چرا غمگینی دلم ؟ تو را برای شکستن سرشته اند . . . ! :: :: بی پناهی یعنی زیر آوار کسی بمانی که قرار بود تکیه گاهت باشد . . . ::
:: بدترین درد اینه که ، مخاطب های گوشیتو چک کنی و بخوای با یکی درد و دل کنی ولی . . . هیچکس و پیدا نکنی . . . :: :: دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی دو آدم ، خیـره می ماند !