با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
دوستان این وبلاگ که بکان وب دو است با بوکان وب فرق داره و این وبلاگ فقط برای متن است و در مورد هیچ عکسی نیست من توی این وبلاگ در مورد هر مطلبی میزارم و از شما هم میخوام که اگر در مورد چیزی میخواید درخواست کنید در کمترین وقت اونو تو وبلاگ میزارم
لحظات خوشی را برایتان ارزو دارم
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود؛ روی نیمکتی چوبی؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه - مطمئنی؟ - نه - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید؛ شاد شاد. چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد؛ کیفش را باز کرد؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!