با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
دوستان این وبلاگ که بکان وب دو است با بوکان وب فرق داره و این وبلاگ فقط برای متن است و در مورد هیچ عکسی نیست من توی این وبلاگ در مورد هر مطلبی میزارم و از شما هم میخوام که اگر در مورد چیزی میخواید درخواست کنید در کمترین وقت اونو تو وبلاگ میزارم
لحظات خوشی را برایتان ارزو دارم
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:
سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)
دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود . دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
می گویند شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...! و من یاد مردی می افتم که با ویالونش گوشه ی خیابان شاد میزد اما با چشمهای خیس...!
###---**********---###
بعضی ها گریه نمی کنند! اما... از چشم هایشان معلوم است؛ که اشکی به بزرگی یک سکوت، گوشه ی چشمشان به کمین نشسته....
###---**********---###
کار دنیا رو میبینی؟؟
اونی که دوستش داری دوستت نداره...
اونی که تورو دوست دازه تو دوستش نداری.
.. دو نفر هم که همدیگر رو دوست دارن هیچ وقت به هم نمیرسن... :|
###---**********---###
میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم در ساحل کنار دریا ایستاده ای و با هوای سرد و صدای موج به خودت می ایی...
یادت میاد دیگه نه کسی است که از پشت بغلت کنه نه دستایی که شانه هاییت را بگیرد
و نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد...
###---**********---###
آمدنش را حیران بنگرم یا رفتنش را مات بمانم؟ باد آورده را باد میبرد قبول، ولی دلم را که باد نیاورده بود؟
###---**********---###
دیگران چون بروند از نظر دل بروند تو چنان در دل من جای گرفتی که جان دربدنی
###---**********---###
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران، خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟
###---**********---###
ما برنده ایم اگر لحظه های شیرین امروز را قربانی اتفاقات تلخ دیروز نکنیم پس نه در حسرت دیروز و نه در رویای فردا فقط برای امروز..
###---**********---###
دفتر شعرهایم را سفید میگذارم! " بی کسی"که نوشتن ندارد
###---**********---###
این روز هایم به تظاهر میگذرد...! تظاهر به بیخیالی، به دوست نداشتنِ "تو "... اما چه سخت میکاهد از جانم این نمایش..!!
چشم من بیا منویاری بکن گونه هام خشکید شدکاری بکن غیرگریه مگه کاری میشه کرد کاری ازمانمیاد زاری بکن اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تاقیامت دل من گریه میخواد قصه گذشته های خوب من چقدزودمثل یه خواب تموم شدن....
اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
###---**********---###
همه مدادهای رنگیم را در کودکی گم کردهام حال من مانده ام ویک مداد سیاه که با آن خورشیدی سیاه می کشم بالای آدمی سیاه رو به خانه ای سیاه تر...
###---**********---###
صدایم را به درونم می ریزم... اما شانه هایم آرام نمی شوند!
###---**********---###
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد سادگی میکند کسی که تنها ییش را ارزان میفروشد من تازه فهمیدم
###---**********---###
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
###---**********---###
منو تو قلبت نگهدار مثل شعله تو زمستون نزار از تو دور بشم باز بی تو قلبم میشه داغون منو تو قلبت نگهدار حرف من یه التماسه هیچ کسی بجز تو انگار قلبمو نمیشناسه
###---**********---###
خیانت است یا عدالت؟ نوشت دوستت دارم و برای دو نفر فرستاد.
###---**********---###
روی دست شب مانده ام، دیگر حتی خواب هم مرا نمیبرد...!
###---**********---###
کسى که مى خواهد برود فقط به دنبال یک بهانه است... واگر آن بهانه را هم نداشته باشد مى تواند از هر چیزى بهانه بسازد... از یک نگاهت، یک حرفت، حتى سکوتت
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی رو که تو رو تنهات گذاشت و رفت اما من میگم تنهام گذاشت ولی حالم خوبه فقط گذشتم درد میکنه یا میگم بهتره به جای دار زدن خاطرات کسی که باهاش بودی تجربه رو مفت نخریم که بعدش پشیمونی رو به بهای سنگین تری بخریم همش از خدای خودم میخوام که هیچ تنهایی رو تنها نزاره که به هر بی لیاقت و بی سر و پایی بگه عشقم یه روز پریسام ازم پرسید : اگه شصت ثانیه فرصت داشته باشی که باهام حرف بزنی و بعدش بدونی دیگه منو هرگز نمیبینی چی میگی؟ گفتم ۵۹ 58 57 بعدش تموم شد.
شنیدید میگن از عجایب عشق اینه که همیشه اغوشی ارومت میکنه که دلت رو به درد اورده؟ اما عجیب تر از اون اینه که چقدر زود فراموشش شد لقمه هایی که از دهن من در میاورد و تو دهن خودش میزاشت ولی به جاش تا تونست یه اشتباهو انقدر بزرگش کرد که باعث جداییمون شد. خوبه که بدونیم که اگه کسی اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بود و نتونستیم ببخشیمش اشتباه اون بزرگ نبوده بلکه قلب خود ما کوچک بوده که نتونستیم ببخشیمش اما از همه اینها که بگذریم من بهش میگم که به اندازه بزرگی دریاها به روشنی ابرها به چند رنگی دنیا به سفتی سنگ ها به اب شدن شمع ها و به حسودی تمام دوستات و ادما میخوامت دوست دارم تا کور شن کسایی که نمیتونند ببیننمون میدونی تنها چیزی که عذابم میداد چی بود؟ این بود که هر وقت بحثمون میشد با اطرافیانت و دوستات خوب بودی و با من بد همون دوستایی که تا ما با هم بودیم چشماشون درمیومد بگزریم بهش میگفتم دوست دارم میگفت حرفای تازه بزن اینا کهنه شده اما نمیدونست که یه روز دلش برای حرفای کهنم یه دره میشه ازم پرسید بعد از رفتنم گریه میکنی؟ بهش گفتم فراموش نکن به دردهای بزرگ نمیتوان گریست باید تحمل کرد و ذره ذره اب شد پرسید وقتی برم زندگیت چقدرعوض میشه؟ گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه فقط تنهاتر میشم تنهای تنهای تنهای تنها
از اول هم من و تو ما نبودیم من و تو مال یک دنیا نبودیم از اول هم تومون سر درگمی بود می گفتیم با همیم اما نبودیم
تمومش کن بیا از هم جدا شیم بیا اینقدر تکراری نباشیم تمومش کن تا همینجا توی لحظه از این تنهایی با هم رها شیم
تمومش کن ته این جاده بسته تهش ماییم که قلبامون شکسته بگو اینجا کجای قصه ماست نگاه کن اول راهیم و خسته نترس از این که حرفام دلنشین نیست تموم سهم ما از عشق این نیست ما عشق اول هم بودیم اما همیشه عشق اول بهترین نیست
تمومش کن بیا از هم جدا شیم بیا اینقدر تکراری نباشیم تمومش کن تا همینجا توی لحظه از این تنهایی با هم رها شیم
تمومش کن ته این جاده بسته تهش ماییم که قلبامون شکسته بگو اینجا کجای قصه ماست نگاه کن اول راهیم و خسته
تمومش کن بیا از هم جدا شیم بیا اینقدر تکراری نباشیم تمومش کن تا همینجا توی لحظه از این تنهایی با هم رها شیم